نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

زرتشت پسر بهرام پسر پژدو از شاعران بزرگ زرتشتی در قرن هفتم بود. پدرش بهرام بنا بر تصریح زرتشت هیربد؛ پزشک، ستاره شمر، پارسی‌دان و پهلوی‌خان، و از مردم کرمان بود. زرتشت در جوانی دین دبیری و علوم شرعی زرتشتی و نجوم و هیئت و حساب را فرا گرفت و به شاعری پرداخت و اثرهای قابل توجهی در ادبیات زرتشتی دوره‌ی اسلامی پدید آورد. منظومه‌ی بهاریات از بهرام پژدو پدر زرتشت است.
از زرتشت بهرام منظومه‌ای به نام ارداویرافنامه در دست است که ظاهراً شاعر آن را از روی ترجمه‌ی فارسی کتاب اردای ویراف ترتیب داده است. اردای ویراف از مقدسان مزدیسنان و معاصر اردشیر بابکان بود که از میان هفت موبد انتخاب گردید تا ایزدان او را در عالم‌های معنوی سیر دهند و بهشت و دوزخ را بر او روشن کنند و سره را از ناسره بازشناسانند و پاداش‌های کارهای نیک و بد را به وی بنمایند. روح اردای ویراف در حالی که کالبدش در زمین بود هفت شبانروز در این معراج به سر برد و چون به کالبدش بازگشت و او بیدار شد دبیری دانا بطلبید تا هر چه دیده بود بنویسد.
اردای ویرافناگ که محصول اعتقاد روحانیان زرتشتی به چنین معراج یا چنین سیری در عالم‌های معنی بود ظاهراً در قرن نهم میلادی نگاشته شد و از آن ترجمه‎‌هایی به زبان‌های اروپایی شده است. این منظومه در حدود 1850 بیت و به بحرهزج مسدس محذوف یا مقصور است و باید نظم آن به سال 676 آغاز شده باشد. مثنوی چَنگرنگهاجه دانای هندی و پیروزی زرتشت بر او و گرویدن دانای هندی به زرتشت، نظری اجمالی به تاریخ ایران می‌افکند. علاوه بر این، چند حکایت و داستان منظوم دیگر را نیز به زرتشت بهرام منسوب می‌دارند. (1)
در شعرهای زرتشت بهرام اثر ادبیات مذهبی زردشتیان به شدت آشکار است و نیز در سخن او غث و سمین بسیار است.
از شعرهای اوست:

شب سیاه

شبی از جمله شب‌های زمستان *** که عالم گشته بود آن‌گه دمستان
به فصلی کآفتاب آمد به جُدی *** که سرما را نبود آن‌گاه حدی
جهان از یخ سراسر کوه سیمین *** تو گفتی گشت گیتی جمله سنگین
بلورین گشته جمله دشت و صحرا *** شده سیمین همه کُه‌ها و درها
گرفته ابر روی آسمان را *** گه پیری رسیده بوستان را
عروسان از چمن‌ها دور گشته *** شگرفانش همه رنجور گشته
ز یخ گشته زمین چون تخته‌ی عاج *** خزان گل را خزینه کرده تاراج
در و دشت و بیابان پر ز کافور *** شده شمع گلستان تار و بی نور
سرکوهان سفید و پیر گشته *** هوای بوستان دلگیر گشته
ز شاخ آویخته چون خوشه ژاله *** گرفته عاج جای لعل و لاله
بپوشیده زمین پرّ حواصل *** ز شخ‌ها چون سریشم خاسته گل
گذشته نوبت و دوران خزان را *** گرفته محنت پیری رزان را
رسیده لشکر شاه زمستان *** همه تاراج کرده باغ و بستان
زده خرگاه در بستان شه دی *** هوا سیم و درافشان کرده بر وی
عروس باغ زیورها گشاده *** عجوزی وار در سرما فتاده
رسیده قاصدی از ماه بهمن *** ز یخ کرده زمین چون کوه آهن
وزان بادی بسان زهر قاتل *** فگنده لعبتان شاخ در گل
ز سرما گشته چهر باغ خیری *** به زیر باف مانده در اسیری
نوای بلبلان بی ساز گشته *** کلنگ و زاغ بی آواز گشته
تذرو و کبک و قمری، سار و درّاج *** شکسته سازها داده به تاراج
یکایک ساز بی آواز کرده *** تماشا مانده ماتم ساز کرده
شبی ماننده‌ی دیو دمنده *** به عالم نیست گفتی شخص زنده
نه مردم نه پری نه دام نه دد *** نه طیر و وحش و انس و نیک نی بد
نه جنبش بود نه گردش نه آواز *** گرفته دست از این عالم همه باز
شبی همچون شبه وقار از سیاهی *** دد و دام آرمیده و مرغ و ماهی
چو کرسی تند بُد تندر خروشان *** هوا غرنده چون دریای جوشان
هوا و برق بُد زنگی خندان *** که بنماید به وقت خنده دندان
شبی زین‌گونه همچون دوزخ تار *** شده ماه و ستاره ناپدیدار
فلک چون گنبدی بُد دود خورده *** و یا خرگاه قیراندود کرده
فروخته بره در ناتوانی *** ز سرما گاو گشته کاه‌دانی
دو پیکر سوی پستی کرده آهنگ *** به مسکینی فرو افتاده خرچنگ...

پی‌نوشت‌:

1. رجوع شود به مقدمه‌ی زراتشت نامه، ترجمه از گفتار فریدریک روزنبرگ، صص. 21 - 18 و 60.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول